بگذار به نسیمت زنده گردم

بگذار به نسیم نفست هر چند که دور است ز دستم ، زنده گردد کهنه دل زخم خورده پیرم.
بگذار تا نفست شفای دردهای دل سوخته باشد.
بگذار تا اشکهایم همچو شبنم بر گلبرگ صورتت روان گردد
تا مرا لختی آرام گرداند دیدن آن گل لاله کبود دل،
که ژاله بر روی آن می غلتد و کودکان شیطنت آمیز(شیاطین کودک نمایانه)
چنگ می زنند از برای چیدنش و با صدای بلند می گویند:
(این گل زیبا از آن من است ، من می خواهم به آن شبنم دست بزنم)
{آه که چه سخت است دیدن این صحنه و فریاد نزدن}.
آه
آه
آه.
پیرزالی (عفریته هوس) آهسته زان گوشه می گذرد و آهسته زیر لب می گوید :
بچینید گلی که بر او ژاله نشسته ،بچینید،شگون دارد.!!!
اما دریغ که نمی دانند آن شیاطین کوچک هرزه دستان گل شکن هوس باز ، کین ژاله آه دل سوخته من و خون دل لاله است.
بگذار تا داد خود ز بیداد زمان در گوش تو فریاد بزنم.
فریاد
فریاد
فریاد.
ویراپ